سال نو مبارک

اندر دل من مها دل افروز تویی                                     

یاران هستند و لیک دلسوز تویی             

شادند جهانیان به نوروز و به عید

                      عید من و نوروز من امروز تویی

                                      مولانا

* سال خوبی رو براتون آرزو می کنم و امیدوارم شریک شادمانی همدیگر باشیم .

سلام ای غروب غریبانه دل ، سلام ای طلوع سحرگاه رفتن، سلام ای غم لحظه های جدایی




+ لایق وصل تو که من نیستم ...

سالی که نکوست

چند روزی است مشغول کاری شده ام در یک شهر بازی ... چند روزی است برای خودم می روم صبح تا شب شهر بازی ! و مفت و مجانی سوار وسایل مختلف می شوم . در شهر بازی بی آنکه دغدغه ای داشته باشم عکس می اندازم و فکر می کنم چقدر روزگار بامزه ای است که بعضی وقت ها پیش می آید وقت بزرگسالی آدم را به یاد خاطرات کودکی اش در شهر بازی بگذرد . بدون هیچ محدودیت زمانی ای .

الان که این سطور را می نگارم ساعت از دو و نیم بامداد هم گذشته است و من بی آنکه وقت دیگری داشته باشم مثل همیشه در وقت اضافه کارهایم را انجام می دهم . فردا روزدیگری است ...

سالی که گذشت پر از روزهای تلخ و شیرین و خوب و بد بود . بعضی زخم ها پوست آدم را کلفت می کند و حواس آدم را جمع . و آدم همیشه تمرین زندگی کردن می کند و از بهتر زندگی کردن لذت می برد . 

انسان برای اوج انتهایی قائل نیست و برای خواسته هایش اتمامی . و هر سال پر از روزهای گذرایی ست که کنار هم چیده می شود . 

اگر بخواهم مختصر و مفید بنویسم این است : عید اومده دوباره شادی و خنده ... 

سال ها ، فرصت ها ، سالانه ها ، آدم ها و خاطره ها ... موقع چشم بستنمان پای سفره هفت سین و یا چشم هایمان موقع سفر ها ... 

صمیمانه و شادمانه عید نوروز را تبریک عرض می کنم و همواره ابتدا برای همه عزیزان سلامتی را آرزو می کنم و سپس امید و شادمانی را . خوشوقت باشید ... عید شما مبارک 

این عکس به زودی در مسابقه عمو نوید و عکاسی هفت سین شرکت داده می شود . نروید به اسم خودتان ثبت کنید ها . دِهه 

پاورقی : برای همه دوستان و همراهان و خوانندگان محترم این وبلاگ و برای تمام ایرانیان در سراسر جهان سال خوبی را آرزو می کنم .

ولنتیان ِ گمشده

این همه روزگار که گذرانده ایم ، احساسات متفاوتی از خوبی و بدی است . گاهی شاد بوده ایم و گاهی غمگین . گاهی احساس امنیت کرده ایم از زندگی و گاهی نه . گاهی تنها بوده ایم و گاهی در پیکره یک ارتباط مانده ایم . گاهی هم عاشق شده ایم .

این روزهای متفاوت ، با پستی ها و بلندی هایی که زندگی برایمان می سازد تجربه های تلخ و شیرینی است که یکی یکی چه به ارزانی و چه با قیمتی گران به ما رسیده است . تجربه هایی که گاهی برای داشتنشان سالهای سال سپری کرده ایم . 

غم انگیزانه هایمان و شادمانه هایمان ، درسی از زندگی به ما آموخته ... 

گاهی خواسته ایم تکه ای از زندگی را نگه داریم و گاهی خواسته ایم فراموش کنیم . پازل های فراموش شده و محو شده همچنان هستند ... اما آنها را در جایی که نمی دانیم کجاست مخفی کرده ایم . شاید بعضی وقت ها کودک درونمان یا ضمیرناخودآگاهمان سراغش را بگیرد ... آن وقت مثل شیره مالیدن بر سر کودکی که نمی توان حقیقت را برای او توضیح داد خود را قانع کرده ایم . که نباید .

در این همه احساس که انسان دارد ، عشق نشناخته ترین است . تعریفی غریب دارد و هرکس طوری به آن نگاه می کند . یکی عشق را کنار دوست داشتن می گذارد و یکی عشق را فرای دوست داشتن . یکی عشق را احساسات متقابل دو نفر می داند و یکی عشق را تا ابد نرسیدن می داند . به هر حال آن چیزی که در بین ماست بیش از اندازه کسی را دوست داشتن ، معنی عشق دارد . 

تردید من از آنجا آغاز می شود که آدم هایی که یک روز عاشق هم بوده اند ، روزی دیگر از هم فارق اند . جدا زندگی می کنند و به روی خودشان نمی آورند که اصلا چنین کسی بوده . چنین حرفی را اگر چه شاید بتوان  توجیه کرد که اصلا عشقی نبوده ؛ اما این همه رفتار عاشقانه از کجاست ؟ چطور می شود جریان ازدواجی به اصطلاح "عاشقانه" به جدایی و طلاق می رسد ؟ چطور می شود این همه دوست که روزی برای هم حاضر بوده اند جانشان را هم بدهند حالا همدیگر را ...شان هم حساب نمی کنند؟

این جدایی دروغ است یا آن عشق . کدام سوءتفاهم حل می شود . کدام آغاز . کدام پایان .

حرف دیگر من ، این رفتارهای محافظه کارانه ی جمعیت به اصطلاح عشاق است . این بلاتکلیفی ها و این محافظه کاری ها . عقده هایی که بسیاری از کسانی که در یک رابطه خیلی نزدیک هستند را وادار می کند تا کمبودهایشان را پنهان کنند و حرفی نزنند . و یا در مرحله بدتر از آن هنگامی که در وسط رابطه اند ، نیازهایشان را در آدم دیگری جستجو کنند . در مرحله بدتر از آن نیازهایشان را با آدم دیگری برطرف کنند !

این رفتارها اگر چه به سادگی دیده نمی شود اما وجود دارد . رابطه های پنهانی ای که وقتی به آنها فکر می کنی ممکن است حالت از تمام آدم ها به هم بخورد و شرمسار شوی از اینکه یک آدمی!

مشکل کار کمبودهای بعضی آدم هاست و این سوال که چه کسی موظف است این کمبودها را برطرف کند؟ کسی که در رابطه ای قرار دارد ، "قدرت این را ندارد تا وظیفه اش را انجام دهد" .
کمبود داشتن و ساکن و ساکت نشستن آدم را به مرز "هرز بودن" می کشاند . تا دلتان هم بخواهد عقاید و وجدان داریم . عقاید و وجدان های به بازی گرفته شده . خسته و بی روح . وجدان آدم های بی روح .

رابطه ها ، بیمه نیستند . چه زندگی ها که یک شبه از هم پاشیده می شوند . چه عشق ها که روزه تمام می شوند . و چه آدم ها که قید همه چیز را می زنند .


این ها را نمی دانم برای چه گفتم . وسط روز عشق جای این حرف ها نیست . عشق مقدس است . عاشق مقدس است . عشق فریاد یک احساس مطلق است . رفتار یک آدم معلق .

روز عشق ، حرف خنده داری است . عشق حرفی نیست که بشود با یک روز و یک هفته آن را گرامی داشت . روزی را برایش نام گذاشت . عشق یک عمر است و یک زمان گم شده . من دیده ام ولنتاین های به تاریخ نپیوسته را که در تنهایی عاشق ها پیدا می شوند . آهسته و آرام و بی صدا . 

عشق های به تاریخ پیوسته و نامعلوم . تنهایی عاشق با خاطراتش . و سکوت یک عاشق ، در کلام ولنتاین نمی گنجد . هیچکس در روز ولنتاین یادی از عشق های شکست خورده نمی کند . کسی سراغی هم از کشتی های به گل نشسته ی آدم هایی که دریای عشق را می رفتند هم نمی گیرد . حتی کسی به روی خودش هم نمی آورد . برای همین ولنتاین من گمشده است . 

ولنتاین اگرچه روز مقدسی است . شادی است و دوستی و به یاد دوستان بودن ... اما ولنتاین هم یک روز معمولی است . من هم چنان آواز خوان شعرهای سهراب خواهم ماند . خانه دوست کجاست . و عشق صدای فاصله هاست . فریاد ساکت عاشق ها را در یک روز نمی توان جای داد .

پاورقی : تشکر ویژه ای می کنم از ستاد فیلترینگ بابت فیلتر کردن سرچ ولنتاین در گوگل . خداوند شما عزیزان را مورد "عنایت ویژه ای" قرار دهد !
موسیقی : سیاوش قمیشی - دانلود دو دلی

نیمه ماه کامل است

بعضی وقت ها می خوام یه کار خوب بکنم ولی نمی تونم . ولی وقتی به یه کار خوب فکر می کنم می فهمم که انجام دادنش باور کردن فکر خوبه . راستش من در تضاد اعتقادی میان همه درست ها و غلط ها گیر افتاده ام و قدرت تشخیص ندارم . اصول صرف مادی گرایی در چنین جمله هایی خلاصه می شود :

در دنیایی که مرزها را خودخواهی ها ساخته اند...از خودخواهی رها شویم و ظهور کنیم...چرا که تغییر از تک تک ما میسر است و انتظار کشیدن برای یک نفر که از آسمان نازل شود و همه چیز را سامان دهد بیهوده است...

و معناگرایی بی اندازه بی شک آنقدر دنیا را رها می کند که جایی برای زندگی عادی برای من باقی نماند . این است که یک وقت فکر نکنی من رها کرده ام . من رها شده ام . گر نگیری دست هایم ، رفته ام ...
یبن الحسن

پاورقی : حتی وقتی دنبال عکس های جمکران می گردم هم خیلی از صفحه ها فیلتر است .

مسافران گرامی به انتهای سال 89 نزدیک می شویم لطفا کمربندهای ایمنی خود را ...

سال هشتاد و نه . گویا قصه خودش را گفته و حالا دارد می رود . روزهای خوب و بدش سپری شد و رفت . رفت پی کارش . دیگر سراغمان نمی آید . تازه داشتیم اخت می شدیم ها ، اما رفت .

سیصد و شصت و پنج روز مداوم در چهار فصل و دوازده ماه یکی پس از دیگری گذشت و گذشت .

حالا آخر سال شده . شمارش معکوس برای شروع یک سال دیگر . و البته یک دهه ی دیگر .

معمولا وقتی آدم به انتهای یک چیزی می رسد به آن فکر می کند . به آن فکر می کند که چگونه گذشت . مثل پایان یک سفر که در راه برگشت فکر می کنیم که چه طور بود . خوش گذشت یا نه . یا اصلا بد بود ... ؟

این عادت را راجع به سال ها دارم . هرسالی که می گذرد چند شب آخرش را خوب فکر می کنم که چه گذشت و چگونه گذشت . بد بود خوب بود چطور بود .

یا مثلا پارسال این موقع چه طور بود و امسال الان چه طور است . آن چیزی که در مقایسه ی هر سال ذهنم را مشغول می کند یک واژه است . تغئیر . همه چیز چه بخواهیم چه نخواهیم عوض می شود . آمد و رفت می کند . همه چیز عوض می شود و خوب و بد می شود .

این تغئیر مهم ترین درسی است که یک سال به من می دهد . سال به من یاد می دهد نه روزهای سرد زمستانش را باور کنم و نه به هوای خوب بهاری اش دل ببندم و نه از گرمای گاه بی امان تابستانی اش کلافه شوم . سال به من می گوید در پس هر روز ، روزی دیگر است و در انتهای یک روز یک شب است . یک شب که آن هم هر چقدر طولانی باشد تمام می شود .

همه این روزها و شب ها چه سرد و گرم و چه خوب و چه بد همگی تغئیر می کنند گرچه باز هم تکرار می شوند .

خلاصه اینکه انسان هم می تواند روی شرایطش تاثیر بگذارد هم اینکه نمی تواند هیچ کاری کند . در یک کلام می شود گفت که زمین و زمان به راه خود ادامه می دهند چه آدم کاری کند چه نکند .

و همین طور انسان ها هر روز بر این چرخه می چرخند و تلاش می کنند و تغئیر می دهند و یک سری دیگر هم بود و نبودشان چندان تاثیری در روند زندگی خودشان هم ندارد!

در ذهنم سال بعدی را نقاشی می کنم و آرزوهایم را برای خودم تکرار می کنم . و سعی می کنم پاورچین پاورچین پله پله های زندگی را در سال جدید طی کنم .

آرزوی سلامتی و شادی و رضایت از زندگی برای همه شما دوستان خوب دارم . عیدتان مبارک با آرزوی سالی خوب و پر برکت . لحظه عرفانی سال تحویل همدیگر را فراموش نکنیم

پاورقی : تصور می کنم هفت سینی را که من و تو چشم در چشم هم با لبخند به ادامه قصه مان فکر می کنیم . سفید نوشت همین است .

لحظه های آرامش

لایق وصل تو که من نیستم...

+ ای حرمت ملجا درماندگان

رمضان

رمضان؟! همان ماهی که اول و آخرش برای آمد و رفتش عزا می گیریم؟ بهش عادت می کنیم و دوستش داریم . همانی که هیچ منطقی احساسی که در آن است را زیر پا نمی گذارد و شکست نمی دهد .

آنهایی که پشت ماشین ها و نقاط کور می نشینند و ایستک باز می کنند یا ساندویچ سرد می خورند و آنقدر جرات ندارند که آشغالش را از آنجا بردارند . و وقتی نگاه گنگ یکی دیگر را می بینند پوسخند می زنند و سیگارشان را آتش می زنند . صم و بکم و عمی ...

بیشتر از آنهایی لجم می گیرد که می روند و خودشان را با این جور افراد درگیر می کنند . درگیری لفظی یا ... برای اونا که روزه نمی گیری که بازخواستشان می کنی! به نظرم به جز عده عده معدودی که به خاطر امر به معروف و نهی از منکر و این چیزها این کار را می کنند الباقی همگی حرصشان در می آید که خودشان جرات نخوردن دارند و این ها جرات خوردن دارند! البته من خودم از همین دسته هستم! یعنی بودم . آی کفرم در می آمد وقتی در اوج هلاکت می دیدم یک نفر از من گردن کلفت تر که اصلا هم روده و معده اش با هم مشکلی ندارند که بخواهند زخمی شوند دارد قلوپ و قلوپ آب می خورد! خلاصه امسال اصلا برایم اهمتی ندارد چه کسی چه کار می کند! همین دیشب که شب اول ماه بود دیگر . مثلا من اگر می خواستم به آن چیزی که به چشم دیدم گیر بدهم و فکرم را درگیرش کنم جز به احساس حقارت و بی ارزشی خودم - از آنجایی که اسم من انسان است و اسم یکسری دیگر هم انسان - به چیز دیگری نمی رسیدم . و خلاصه که حداقل برای من یک نفر مهم ترین مسئله حفظ خودم است! این نیز بگذرد اما یک جورهایی رمضان ماه خاطرات هم هست . همه خاطرات . الان بیشتر از مرداد در ایران رمضان است .



در مهمانی خدا :
* اولین تصویری که پس از اسم رمضان در ذهنتان می آید چیست؟!

خجسته باد عید نو شدن - سال نو مبارک

انگار همین دیروز بود ...

انگار همین دیروز بود که یا مقلب را می خواندیم برای ۸۸ . چه زود گذشت . با همه ی خوبی ها و بدی ها . تلخی ها و شیرینی ها. که گاه درونی بود و گاه عمومی و اجتماعی. هر چه بود گذشت تا یاد آور جمله یک کلمه ای و بسیار پرمعنی "می گذرد" باشد . و گذشت . و می گذرد .

و باید ماند و جنگید . و ...

ولابد گاهی برد و گاهی شکست خورد . چه سخت . چه بازی پیچیده ای . چه دروغ واقعی ایست زندگی.

چه حقیقتی... تکرار . تکرار . تکرار...

سلامتی  و صبر براتون آرزو می کنم. و تلاش و موفقیت...

بهاران خجسته باد...

لحظه تحویل سال به یاد هم باشیم عیدتان مبارک

سهراب نوشت :

فتح يك عيد به دست دو عروسك ، يك توپ - مردمان را ديدم. شهرها را ديدم. -
و بشر را در نور ، و بشر را در ظلمت ديدم.

یک سال دیگر هم گذشت

با خودم رو راست که باشم ؛ یک سال دیگر هم گذشته و من هنوز هیچ حرکت خاصی نکرده ام. پارسال این موقع کتاب های زرد می خواندم و برای کنکور آماده می شدم. امسال یک دانشجو شده ام. و به طور کل زندگی تحصیلی بهتری دارم.

پارسال بود که چند ماهی هم کار کردم. پیش آقای ک . تراشکاری . با حقوقی در حد بخور و نمیر . بلکه در حد زنده ماندن اجباری یا مرگ تدریجی و از این قبیل .

مهم ترین اتفاق زندگی ام – که هنوز ادامه دارد – وبلاگ نویس بود. همین وبلاگ نویس . که البته آنقدر که باید و شاید به این کودک درون نرسیدم.

دوستان خیلی خوبی پیدا کردم. اگر انقدر کله شق نبودم چه بسا همین دوستان چه تاثیر های مثبت زیادی هم می توانستند بگذارند. هر چند که همین حضورشان مثبت تر از همه چیز است. من ممنون همه شونم. ممنون همه شمام.

دوستانی به سادگی بیان همه ی درونیاتمان و پیچیدگی اشک ها و لبخند ها.

دوست ندارم اسم ببرم. هر چند خیلی اسم توی ذهنم است که جای یک تشکر مفصل از آنها خالیست. اما نه آنها به بیان من نیاز دارند و از یک طرف هم می ترسم یک وقت کسی از قلم بیفتد و آن وقت شرمنده شوم.

به جز وبلاگ ؛ آدم های جدیدی هم در کوچه و خیابان و راه و دانشگاه و تئاتر و همه و همه . که بدون آنها هرگز این همه خوبی یاد نمی گرفتم.

من که خودم از خودم هیچ راضی نیستم در سالی که گذشت. سال بدی نبود اما یک سال دیگر هم به بداهه رفت و من آن چه می خواستم را در خودم پیدا نکردم. این مسلما مشکل است که آدم دائما در انجماد باشد . در یخ زدگی . در بی تفاوتی . در زندگی بی تلاش و نه چندان شیرین.

سالی که گذشت همین بود . نمی گویم خیلی سال بدی بود اما مطمئنم می شد که از این بهتر باشد. خیلی بهتر.

زمان مهم ترین عاملی است که من هیچ وقت جدی نگرفتمش. چه گذشته . چه آینده و چه همین حالا .

تجربه خیلی مهم است . تجربه یه عاملیه که به شدت کمک می کنه . هنوز هم مسلما بی تجربه و خامم . اما به هر حال از خوب و بد زندگی یک اصول اولیه ای دستم آمده. یک چیزهایی یاد گرفته ام.

هنر سخت بی توقع بودن، هنر محبت کردن – نقش مکمل را خوب بازی کردن –  ، قضاوت نکردن ،  خود بودن – چقدر مهم است –  ، مراقبه ی نفس – کلمه مبارزه با نفس به درد هرکسی نمی خورد - ، آدم ها را دوست داشتن – و البته دل نبستن و جدی نگرفتن - . کم و زیاد ندیدن ، سیاه و سفید ندیدن و مهم تر از همه افراط و تفریط نکردن.

می دانم الان با خودتان می گویید چقدر شعار می ده .

اما بگذارید یه کمی هم شعار بشنویم . چه ایرادی داره ؟ اتفاقا اصلا شعار هم نیست چون گفتم یاد گرفتم نه اینکه عمل می کنم.

من با تمام اشتباه هایم هنوز فرصت دارم. همه یه جورایی فرصت داریم. کم و زیاد.

خوب می دانم چه می خواهم از زندگی. مهم این است که لذت بخش باشد . مسیر لذت بخشی است زندگی اصولا. حالا هدف تحقق یابد یا نه از دید من چندان اهمیتی ندارد.

من هیچ وقت دوست نداشتم این حرف ها را بزنم. دوست داشتم آرام آرام به مسیر دلخواهم بروم و کم کم حرکت کنم.

این حرف ها فقط درد و دل است . نه چیز دیگر .  نه بیشتر و نه کمتر .

هرگز دوست ندارم راجع به خودم – خود درونیم – با دیگران صحبت کنم . چه برسد به اینکه بگویم آدم خوبی ام یا آدم خوبی می شوم.

همیشه دوست داشته ام و دارم که تلاش کنم بهتر باشم . امیدوارم ...

انقضا : اسفند 88

به سرعت یک چشم به هم زدن گذشت. یادم است. سال تحویل پارسال حدود 3 بعد از ظهر بود. یک سال دیگر گذشته بود. سفره ی هفت سین را با هر بدبختی ای بود جور کردیم. صاد سین ث . مهم نبود چی.

لحظه ی سال تحویل به مانند گشنه ای گمشده و باران زده در بیابان به فکر خدا افتادم.

سلام خدا! خوبی؟! خوبم. می گما بی خیال این پاسال ما شو. سال داره عوض می شه .  مردم به هم تبریک می گن. لبخند می زنن. تو هم به من لبخند بزن. شتر دیدی ندیدی. بذار آسوده از عذاب وجدان سال جدیدم را عوض کنم. و سال تحویل شد.

خودم را عوض می کنم. خودم را تغئیر می دهم....

وقتی مزه ی سال نو رفت. گفتم مگر امروز با دیروز چه فرقی داشت؟ مگر امسال با پارسال چه فرقی دارد؟

مثل سابقم شدم. سعی کردم هر آنچه در زندگی ، جدیدا وارد شده را فراموش کنم و به حساب خدا نریزم و در ازا هم وعده هایم به خودم و خدا را هم فراموش کنم.

کم کم گذر روز برایم فرق نکرد. این که مگر من چقدر فرصت دارم را فراموش کردم و گفتم امروز را خوش است.

گوشم از حرف های دیگرانی که عجیب شبیه آقای وجدان بودند پر بود. حرف های هیچ آدمی را جدی نمی گرفتم. حتی این آخری تا کسی شروع به صحبت درباره این طور حرف ها می کرد می گفتم حوصله ندارم باشد برای بعد.

روز ها گذشت تا فصل ها هم بگذرد و به زمستان است برسیم. زمستانی که همیشه برایم وصف ناپذیر بوده. زمستان برای من فصل حسرت و خستگی است .

 

حالا نزدیک 89 ایم.

هرچیزی یک انقضایی دارد و انقضای ۸۸ هم اسفند است.

آنچنان که باید و شاید تو را نشناختیم و نپرستیدیم.

 پاورقی : امیدوارم بالای وصیت نامه ام ننویسم انقضایی نزدیک...

امام ایرانی ها

این منم که از درون تاریکی وجودم بر حریم آسمانیت می نگرم و می اندیشم...

همیشه فکر می کنم که ما چقدر خوشبختیم که امامی معصوم همین نزدیکی ها داریم. بی نیاز به پاسپورت و بی نیاز به مترجم و بی نیاز به دوری.  نیازی کمتر به امنیت و سختی .گاهی می گویم ای امام ایرانی...

هر چند درونم تاریک است اما فاصله ی زیادی با یک آسمان آبی ندارم. فاصله ی زیادی با روشنایی ندارم. من در درگاهی ات ایستاده ام و اجازه می خواهم.

اجازه هست بر شهادتت اندوهگین شویم؟!

 

 

پیامبرم...

پیامبر من بیش از آنکه خرج خوراک خود کند خرج عطر و زیبایی خود می کرد. پیامبرم بر سر حنا می گذاشت و عطر می زد.

پیامبر من پشتکار داشت و توکلش بر خدا بود.

پیامبرم مهربان و دوست داشتنی بود.

وقتی می رفت سفارش کرد من در میان شما دو ودیعه به امانت می گذارم یکی اهل بیتم و دیگری کتاب قرآن.

اگر به این دو تمسک جویید هرگز گمراه نخواهید شد. ابراهیم خلیل الله ، موسی کلیم الله ، عیسی روح الله و محمد رسول الله

کیست مرا یاری کند؟

مجلس تاریک است.هر که می خواهد برود...

صدای تفکر می آید، صدای پا هم می آید و صدای گریه هم.

از آسمان می گیریم: یک نفر خارج می شود. به حالتی دست به صورتش می کشد که گویی اشکانش را پاک می کند. تصویر، پاهایش را نشان می دهد. روی ریل چند بار در رفت و برگشت همراهش می شویم....استغفرا...

آخر سر مکثی می کند و می رود به سراغ نمردن.

شب، شب مستی است. شب عیش است شب عشق است. چنان نجوا می کنند که گویی این برای اولین بار است که خدا را حس می کنند...به این نزدیکی.

حر... بازگشته و دلشکسته از همه چیز و همه کس روی به حسین آورده و در مجلس است. از صورت حر می گیریم:خمار می نگرد بر این همه اخلاص. اشک می ریزد و نجوا می کند و به حال خودش فرو می رود.  هیچ کس نخوابید...

                                      *                    *                      *

بوی یاس می آید...روز است...روز جنگ.

دلاوری ها حد و مرز ندارد. ابوالفضل باوفا...علمدار لشگر است.

علی اصغر...نیازی به توضیح هست؟ -فقط یک لحظه یک بچه ۶ ماهه تان را در نظر بگیرید. اگر برای اقوام است. اگر نوه ی پدرتان یا همان برادرزاده یا خواهر زاده تان است...فقط  یک لحظه فرض کنید یک سیلی توی گوش این بچه زده شود. ان وقت است که آدم می خواهد با تمام وجود بترکد. آنهایی که پدر هستند به بچه خودشان فکر کنند. -

تیر سه شعبه می آید و گلوی تشنه را پاره می کند.

خون به آسمان ریخته می شود و آن خون پائین نمی آید.

شنیده اید که گفته اند حسین، ابراهیمی است که قربانی اش پذیرفته شد؟ گفته اند این خون توسط فرشتگان جمع شد. اما به زعم من دستان خود خدا این خون را جمع کرد. چون این خون عشق است و پیشکش از طرف خون خدا برای خدا. آیا می شود این خون را کسی جز خدا بگیرد؟! -دوست داریم هدیه را خودمان به خودش بدهیم و دعای معصومین اجابت مطلق است.

زینب.رقیه.علی کبر.سکینه و ابوالفضل...روضه بخوانم؟

جنیان نگاه می کنند اجازه ندارند جنگ کنند اجازه ندارند حقیقت را از بین ببرند....

در بستر بیماری ، آن روز کسی بود که امروز ما را بیمار و بیدار کرده است.

و آمد:

"يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الى ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و دخلی جنتی"

پاورقی:این یادداشت از طرف ما متعهدان بیشرف صادر شد...

رمضان...مهمانی خدا...مزه ی نخوردن!

راجع به رمضان نمي دانم چه بنويسم. از ديشب تا حالا كارم شده نوشتن و پاك كردن. مثلا نوشتم:

از مهدي لر پرسيدند: شنيدي امسال ماه رمضون يه روزش كم شده(منظورشون 29 روزه بودن ماه در آن سال بوده) مهدي لر جواب مي ده خدا كنه هر سال يه روزش كم شه شرش كم شه!

يا اينطوري:

باز بوی رمضان می آید. بوی خرما، بوی آش رشته،بوی چایی داغ ، سفره های افطار، بسته شدن ساندویچی ها و  آبمیوه ای ها و رستوران هاو...

شهر رنگ دیگری می گیرد. مسجد ها شلوغ ترند. بعضي ها یک ساعت پس از اذان نماز می خوانند و بعضی دیگر پس از اذان سریع نماز می خوانند و افطاری هم می دهند.

و مي خواستم ادمه بدهم. تيترش را هم گذاشته بودم مزه  نخوردن. اما ديدم ايم اين آن چيزي نيست كه مي خواهم راجع به رمضان بنويسم. بنابراين اين را نوشتم:

سري جديد مجموعه ي روزگار به كارگرداني احد صمدي كليد خورد. مي خواستم ادامه بدهم كه اين مجموعه در 30 قسمت 24 ساعته ساخته مي شود كه ديدم خيلي مسخره است. و مي خواستم بگم كه خداوند خودش تك تك اعمال ما را در اين ماه زير نظر گرفته و به تصوير مي كشد.

قبل از اين هم كه چيزي بنويسم توي اين فكر بودم كه بگويم در اين ماه دروازه هاي رحمت خداوندي به روي بشر باز مي شود و آدمي بايد خدا را حس كنه. برا همين هم گفتن خواب روزه دار هم عبادته.

و كلي حرف داشتم براي گفتن راجع بهش. اما ديدم قد اين حرفا نيستم كه رمضان را با قلمم تصوير كنم اما آنچه مسلم است اين است كه تا مي توانيد استفاده كنيد. مثل يك چشم بهم زدن مي گذره و عيد فطر مي ياد و روز از نو...

لذت كشيدن سيگار و خوردن آب تو اين تابستون  و رفع گشنگي با ساندويچ سرد و قايم شدن پشت ماشينا شايد توجيه ضعيفي بر بي ارادگي بعضي ها باشه اما من به همه ي اونا مي گم كه نخوردن تو اين ماه مزه اي داره كه مطمئنم با خوردن بهترين ساندويچ ها هم به دستش نمي آريد.  به راستي كه رمضان ماه خود خود خداست...